عمر زیانبار
- جمعه, ۹ فروردين ۱۴۰۴، ۱۰:۵۳ ب.ظ
- ۰ نظر
یک عمر زیانبارِ به تقصیرْ دچار
بیهوده و بیبار چنان بوته خار
دریاچه دل، خشک و کویری شده است
دل دل مکن ای چشم گنهکار ببار
۶ فروردین۱۴۰۴
یک عمر زیانبارِ به تقصیرْ دچار
بیهوده و بیبار چنان بوته خار
دریاچه دل، خشک و کویری شده است
دل دل مکن ای چشم گنهکار ببار
۶ فروردین۱۴۰۴
زمینِ سستِ دلِ من قرار میخواهد
چروک خورده روانم، بهار میخواهد
زمامِ چشم مرا اشکِ هجر دزدیده
غرورِ دیده من اختیار میخواهد
تمامِ روز های فراقت شکوهِ هیزم شد
بیا که آتش قلبم مهار میخواهد
بیا که صحنه عمرم ز جلوه ات خالیست
بیا که مجریِ دل افتخار میخواهد
تو ای علاجِ قدیمی ترین غمِ تاریخ
بیا که کلِّ جهان یک سوار میخواهد
سکوتِ تیرهِ دنیا حصارِ "حرکت" شد
شروعِ جنبش ما انفجار میخواهد
۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
هم شب شده از سرمه چشمان تو سرشار
هم ماه به قلّابِ نگاه تو گرفتار
ای علّت روییدن صد باغْ ستاره
گردون شده از تابش سیمای تو پربار
آرامشِ مهتابیِ شب، حکمتش این است:
محو است شبانگاه به چشمان تو انگار
من چشم به ماهم که شده غرق نگاهت
ای آینه دارِ رخِ تو یوسفِ اقمار
این هیبت خود را ز تو شب وام گرفته
ای خیمهٔ افلاک و زمین را تو نگهدار
کورند کسانی که تو را نفی نمودند
خورشیدِ پسِ ابر مگر میشود انکار؟!
میخوانمت ای عشق، شبانگاه و سحرگاه
ای خواستنت بر لب ما افضل اذکار
آماده وصلیم همان وصل دلانگیز
کی میرسد ای جان جهان لحظه دیدار؟!
۳۱ فروردین ماه ۱۴۰۲
آغاز جهان تا به ختامش عشق است
آری هدف از خلقْ تمامش عشقاست
آن باده که هم سوخت و هم ساخت مرا
زهریست دلانگیز که نامش عشقاست
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
پاکیزه، چونان قطره باران باشیم
اصحاب! بیایید که انسان باشیم
دنیا همه خالی از تماشای خداست
ایکاش که آیینه جانان باشیم
۱۵ فروردین۱۴۰۲
کجایی؟ بهار شد
بر تختِ سال، فصل طراوت سوار شد
یعنی که باز مکر زمستان مهار شد
دستور عشق، فاصله ها را کنار زد
قانون سردِ تفرقه بی اعتبار شد
بر بوم آفرینشِ هستی شکوفه ریخت
وقتِ هنرنمائی پروردگار شد
از سُکرِ بویِ بادِ دلانگیز نوبهار
بزمی شگفت در دل ما برقرار شد
هم چشم و هم زبانِ خیالم شکفته اند
آری دوباره موقعِ توصیف یار شد
فصل بهار، فصل شروعِ دوباره است
همت گمارْ مرد جوان وقت کار شد
بیرون بیا ز خواب زمستانیت رفیق
صبحِ شکفتن است؛ کجایی؟ بهار شد
فروردین۱۴۰۲
تقدیم به پیشگاه حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف:
مژده ای شهر که پایان زمستان حتمیست
خبر آورده شمیمی که بهاران حتمیست
سایه انداخته بر روی جهانْ ظلم، ولی
بعد از این ابر سیه، بارش باران حتمیست
بوی پیروزی مردان خدا میآید
اندکی صبرکنی، خواری شیطان حتمیست
گرچه در هجر، چونان زلزله بیتاب شده
صبحِ آرامش این قلب پریشان حتمیست
چشممان تشنه یک جرعه نگاهست به دوست
وصل آن رود به این خمره بیجان حتمی ست
نور وقتی که بیاید دگر آشوبی نیست
یار وقتی که بیاید سر و سامان حتمیست
کاخ وقتی خبر از عشق ندارد کوخ است
عشق وقتی برسد رونق ویران حتمیست
نه فقط من، همه ی خلقْ از او میگویند
وعده آمدنش در همه ادیان حتمیست
برو آماده پیکار شو؛ تردید نکن
میرسد روز فرج؛ وعده قرآن حتمیست
چشممان مقدم یارست، نگه داریمش
دیدن ماه رخ یوسف دوران حتمیست
۱۶ اسفند۱۴۰۱ مصادف با ۱۴ شعبان ۱۴۴۴
سرو وقتی در سرش اندیشه خورشید دارد
میرود بالا و بالا تر؛ مگر تردید دارد؟!
بی هراس از مرگ و از انبوه دشمن میخروشد
آنکه در دل شعله عاشق کش توحید دارد
جوهر از خونْ، مُهرْ از اجساد خاکآلودِ گلگون
شوکت ایرانمان از جانِمان تأیید دارد
قصه ما قصه ی کوه است، در غوغای طوفان
باد بی بنیاد کی شأنیّت تهدید دارد؟
میرود کشتی ایران، سخت، پر قدرت، شتابان
چون به لنگرگاه پرنور فرج امّید دارد
مرگْ در قاموس عاشق میشود ختمِ زمستان
ازچه ترسد آنکه او در روز رستن عید دارد
گاه با خود، گاه با اهریمنان پست و سرکش
عاشقی از هر نظر جنگیدن جاوید دارد
به صحیفه عشق، مادر مهربانم:
نقشی کشید و عشقِ خودش را در آن دمید
اینگونه کردگارِ جهان مادر آفرید
آنگاه، خلق کوچک خود را به او سپرد
زیرا پناهْ، بهتر از آغوش او ندید
او باغِبان عاشق و معصوم خلقت است
سروی بدون زحمت مادر نشد رشید
مادر، صحیفه ایست پر از ماجرای عشق
سرشارِ قصه های فداکاری و امید
وقتی که عاشقانه به کار تو میرسید
حتی قدت به دامن مادر نمیرسید
گاهی شبی کنار تو بیدار می نشست
یا اینکه هاجَرانه برای تو می دوید
مادر! تو شاهکار خدایی میان خلق
معبود را سپاس، چه زیبا تو را کشید
۲۳ دیماه ۱۴۰۱
تبیینی برای جهاد تبیین:
هشیار بیا، طعمه او رنگین است
صیاد خردها هنرش تزیین است
برخیز که در جنگ هیاهو تنها
پیروزی ما در گروِ تبیین است
۲۳ دیماه ۱۴۰۱